زینبزینب، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

زینت پدر

خاطرات

سلام دختر گلم    یه عالمه حرف نگفته دارم برات،اول از همه بگم تو این مدت خیلی خانم شدی ،دیگه مثل قبلنا گریه نمیکنی از وسطای مهر بود که رفتی مهدکودک ،منی که فکر نمیکردم حتی یه لحظه هم ازم جدا بشی ،هر طور بود بعد از مدتی یاد گرفتی تنهایی بری،الانم خیلی خوشحالی که میری ،صبا تا بیدارت میکنم زود بلند میشی اصلنم مامانو اذیت نمیکنی،برات سرویس گرفتم اسم مربی سرویست خانم حسنیه اسم مربیت هم خانم محمره،کلی شعر و قرآن یاد گرفتی ماشالله چون هوشت خوبه سرعت یاد گیریت خیلی بالاست،بعدا تو یه پستی شعرایی که یاد گرفتی رو میذارم. راستی یه اتفاق دیگه که برات افتاد این بود که دندونت افتاد اول که لق شد منو بابایی خیلی نگران شدیم ،چون خیلی زوده ب...
20 آذر 1392

خاطرات

سلام مامانی ،منو ببخش که دیر به دیر برات مینویسم میخوام اتفاقات این چند روز رو برات بنویسم،اول اینکه چند روز پیش دختر عمه سمیه به دنیا اومد ، البته تو ندیدیش چون که دیگه ما برگشتیم خرمشهر،اول میخواستن اسمشو بذارن غزل ولی بعدش نظرشون عوض شد گذاشتن ریحانه،اینم عکسشه،بیچاره هنوز نیومده به دستش آنژوکت زدن ،آخه یه خورده دور لبش کبود بود ولی ازش که آزمایش گرفتن دیدن خدا رو شکر سالمه                                                                       ...
23 اسفند 1391

مامانی خیاط میشود!!

بالاخره بعد از مدت ها نتمون وصل شد. دخترم شرمنده که مرتب نمیام برات بنویسم،مامانی مدتیه میره کلاس خیاطی،شما هم بعداز ظهرا میمونی پیش بابا،تا من برم کلاس و برگردم،دوست دارم برات لباسای خوشکل بدوزم عزیزم   خیلی دوست داری بری مهدکودک ولی وقتی میریم اونجا خیلی میترسی با اینکه بت میگم پیشت میمونم،ولی بازم گریه میکنی ،متاسفانه هنوز هم جای خوبی رو پیدا نکردم که باب میلم باشه. دیروز تولد بابا علی بود امروز مامان جون اینا اومدن خونمون و برای بابا کیک آوردن تو هم خیلی خوشحال شدی. علی جان همسر عزیزم،تولدت مبارک ، من و زینب از اینکه تو رو داریم خیلی خوشحالیم            &nbs...
20 آبان 1391

شارلوت بستنی

دوستان عزیزم ،این شارلوت توی روزهای گرم تابستونی خیلی میچسبه ،امیدوارم درست کنید و از خوردنش لذت ببرید   اول عکساشو میذارم که دهنتون آب بیفته      اینم برش خوردش خب درست کردنش خیلی راحته،اول از همه رولت آماده تهیه میکنید،معمولا توی سوپر مارکتی ها پیدا میشه اینم عکسش بعد با چاقو به صورت خیلی نازک برش میدید،کف یک ظرف رو با سلفون میپوشونیم و برش های رولت رو کیپ تا کیپ میچینید تا کف ظرف رو بپوشونه،بعد توش رو با بستنی وانیلی و کاکائویی ،گردو و مواد دیگه ای که دوست دارید پر میکنید ،سعی کنید بعد از گذاشتن هر لایه کمی بستنی رو فشار بدید تا منسجم تر بشه،بعد لایه آخر رو دوباره رولت بچینید و 7 الی...
26 تير 1391

دختر عزیزم دوستت دارم

عزیزم مدتیه حوصله نمیکنم بیام برات مطلب بذارم. امشب اومدم تا چند تا از شیرین زبونیاتو بنویسم. عزیزم تو خیلی با احساس و مهربونی ،هر شب به مامانی میگی مامان میخوام بوست کنم و خیلی آروم  میبوسیم بعدشم میگی مامانی تو هم منو ببوس قربون بوسیدنت و اما یه چیز دیگه:یه مدت پیش یهو از دهنت در اومد گفتی :بی تربیت منم دعوات کردم و بت گفتم حرف بدیه،همون موقع داشت پنگولو نشون میداد،که اونم گفت بی تربیت گفتی مامان پنگولم میگه خب،منم گفتم پنگول کار بدی میکنه،حالا از اون روز گیر دادی روزی 10 بار میگی(با یه حالت قشنگ):مامان من من بی تربیت نمیگم فقط پنگول میگه،فقط گربه ها میگن خلاصه اومدیم نگی این حرفو ،روزی 10 بار میشنویم  &nb...
15 تير 1391

عزیزم تولدت مبارک

                                 زینب قشنگم ،دیروز تولدت بود.تولد ٣ سالگیت،چقدر روزا زود میگذرن،انگار همین دیروز بود که وقتی برای اولین بار دیدمت یه حس عجیب و ناشناخته ای بم دست داد و بعد فهمیدم این حس قشنگ حس مادری. عزیز دلم الان که ٣ سالت تموم شده کامل حرف میزنی و ماشالله خیلی باهوشی.من وباباییم خیلی دوست داریم .دیروز مامان جون بتول اومد خونمون و برات کیک آورد خیلی خوشحال شدی و هی شمعتو فوت میکردی و شعر تولد تولدو میخوندی .بابایی هم برات یه خونه سازی خوشکل اورد. مامان...
31 فروردين 1391

این چند روز

سلام عشق مامان توی این چند روزه یه خورده احساس تنهایی میکنم ول ی خیلی خوبه که تو پیشمی عزیزم ،بابایی چند روزه که دیر از سر کار میاد یه خورده کارش سنگین شده آخه شده رییس امور قراردادها مامانی به فدات تو هم که به جورای مختلف خودتو مشغول میکنی،یا نقاشی میکشی ،یابازیای خیالی میکنی چند تا بچه خیالی داری اسم یکیشونو گذاشتی رانه ! قشنگه نه؟یا سی دی نگاه میک نی.             یه مدته  عاشق حموم رفتن شدی دوست داری هر روز بری حموم اگه هم نبرمت اینطوری میشی     نه به یه مدت پیش که به زور میرفتی حموم نه به حالا راستی فردا بای...
19 دی 1390

تنبیه و بخشش خرس قطبی

  اینجا مامانش داره دعواش میکنه! اینجا هم خرس کوچولو از مامانش معذرت خواهی میکنه .میبینید واقعا این محبت مادر و فرزند حتی تودنیای حیوانات هم وجود داره. ...
15 دی 1390

بدون عنوان

سلام مامان جونی،چند ماهی هست برات مطلب نذاشته بودم آخه اینترنتمون قطع بود. به همه پدر مادرای عزیز هم سلام میگم.ماشالله همه نی نیا بزرگ شدن مثل زینبم. زینب جونم دیگه کامل حرف میزنه به قول خودش میگه: من دیگه بسگ (بزرگ)شدم. بابایی دو روز رفته بود ماموریت تهران ما هم رفتیم اهواز اونجا خیلی بهت خوش میگذره و هر وقت برمیگردیم گریه میکنی دیروز عصر هم رفتیم خونه عمه سارا آخه حال محمد جواد خوب نبود ولی خدا رو شکر بهتر شده بود شما هم خیلی خوشحال بودی. ساعتای 6.5 بود که به سمت خرمشهر راه افتادیم شب هم بابایی رسید.   فرشته خودم دوست دارم. ...
14 دی 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زینت پدر می باشد